مهنهلغتنامه دهخدامهنه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه ٔخراسان ، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری فیض آباد. سر راه عمومی گنابا
مهنهلغتنامه دهخدامهنه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) یکی از اعاظم بلاد خراسان از ناحیت خابران و از آنجاست شیخ ابوسعید فضل اﷲبن ابی الخیر صوفی معروف : بوسعید مهنه در حمام بودقائمش کافتاد م
مهنهواژهنامه آزاد(محلی) چراگاه و محل اسکان انسان و دام. واژۀ مهنه ساده شدۀ میهنه است که خود شکلِ تغییر یافتۀ واژۀ میهنی است.
محنةلغتنامه دهخدامحنة. [ م ِ ن َ ] (ع اِ) آزمایش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || بلیه . بلا. داهیه . آفت . فتنه . ج ، مِحَن . (منتهی الارب ). محنه . رجوع به محنت شود. || تحق
محنه دانلغتنامه دهخدامحنه دان . [ ] (اِخ ) موضعی است در عقب قریه ٔ یعاریم (داود، 18:12) در مابین صرعه و اشتاول (داود، 13:25). (قاموس کتاب مقدس ).
مُحَصَّنَةٍفرهنگ واژگان قرآنمنع شده (در اصل از احصان (به معني مانع شدن)- محكم شده -(درعبارت"قُرًى مُّحَصَّنَةٍ " منطقه اي كه با قلعه اي محكم احاطه شده وحفاظت مي شود)
محنه دانلغتنامه دهخدامحنه دان . [ ] (اِخ ) موضعی است در عقب قریه ٔ یعاریم (داود، 18:12) در مابین صرعه و اشتاول (داود، 13:25). (قاموس کتاب مقدس ).
محنةلغتنامه دهخدامحنة. [ م ِ ن َ ] (ع اِ) آزمایش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || بلیه . بلا. داهیه . آفت . فتنه . ج ، مِحَن . (منتهی الارب ). محنه . رجوع به محنت شود. || تحق
محنلغتنامه دهخدامحن . [ م ِ ح َ ] (ع اِ) ج ِ محنة. بلاها. اندوهها. و رجوع به محنت و محنة شود : بسا مردم مستحق راکه توبرآوردی از ژرف چاه محن . فرخی .خدمت او نعمت و دفع بلاست طاع
تاریکی روزلغتنامه دهخداتاریکی روز. [ کی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً بمعنی سختی ایام آمده : تاریکی روز از فغان است ، الجزع عند البلاء تمام المحنة. الجزع اتعب من الصبر. (علی علی