محنلغتنامه دهخدامحن . [ م َ ] (ع مص ) زدن . (منتهی الارب ). محن فلاناً عشرین سوطاً؛ زد فلان را بیست تازیانه . (ناظم الاطباء). || آزمودن . (غیاث ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). || بخشیدن .محن الثوب ؛ بخشید آن را. دادن . ما محننی شیئاً؛ ای ما منحنی علی القلب ؛ یعنی نداد مرا چیزی . || پوشیدن و کهنه
محنلغتنامه دهخدامحن . [ م َ ح َ ] (ع ص ) نرم از هر چیزی . || (اِمص ) رنج دیدگی یا درماندگی از همه ٔ روز رفتن و از جز آن . (منتهی الارب ).
محنلغتنامه دهخدامحن . [ م ِ ح َ ] (ع اِ) ج ِ محنة. بلاها. اندوهها. و رجوع به محنت و محنة شود : بسا مردم مستحق راکه توبرآوردی از ژرف چاه محن . فرخی .خدمت او نعمت و دفع بلاست طاعت او راحت و رفع محن . فرخی .
فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
مینگذارmine layer, mine planter shipواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که ویژۀ مینگذاری طراحی و ساخته شده است
مینmine 2واژههای مصوب فرهنگستانافزارهای حاوی مقداری مواد منفجره که برای نابود کردن یا آسیب رساندن به وسایل نقلیه زمینی و دریایی و هوایی یا افراد به کار میرود * مصوب فرهنگستان اول
محنشلغتنامه دهخدامحنش . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) شتاباننده . || بازگرداننده . آنکه باز می گرداند. (ناظم الاطباء).
محنطلغتنامه دهخدامحنط. [ م ُ ح َن ْ ن َ ] (ع ص ) آنکه حنوط پاشد بر میت . (آنندراج ). || رسیده از گیاه رمث . مُحَنَّط. (ناظم الاطباء).
محنطلغتنامه دهخدامحنط. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) گیاه رمث سپید گشته . پخته شده و رسیده از گیاه رمث . (ناظم الاطباء).
صنوفلغتنامه دهخداصنوف . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صِنف . رجوع به صنف شود : و به صنوف صروف فتن و محن گرفتار. (جهانگشای جوینی ).
ابوبشرلغتنامه دهخداابوبشر. [ اَ بو ؟ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن احمد العمی . او بعد از 350 هَ . ق . وفات کرد و از شاگردان جلودی و یکی از علمای شیعه است و کتاب محن الانبیاء و الاوصیاء و الاولیاء از اوست . (ابن الندیم ).
نوازللغتنامه دهخدانوازل . [ ن َ زِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نازلة. رجوع به نازلة شود : به سبب نوازل محن و عوارض فتن و عوایق ایام ... تیر تمنایشان به هدف مراد نمی رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 214).
مسبلاتلغتنامه دهخدامسبلات . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسبل . سبیل قرارداده شده ها. سبیل شده ها : احبار اخیار هر ملتی را از صنوف عوارضات و محن مؤون و اوقاف و مسبلات و حراث و زراع ایشان را معاف و مسلم داشته اند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به سبیل شود.
علایقلغتنامه دهخداعلایق . [ ع َ ی ِ ] (ع اِ) رجوع به علائق شود.- علایق ِ روزگار ؛ گرفتاری و بستگی به امور معیشت . (ناظم الاطباء) : بسبب نوازل محن و عوارض فتن و عوایق ایام و علایق روزگار تیر تمنی ایشان بهدف مراد نمیرسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )
محنشلغتنامه دهخدامحنش . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) شتاباننده . || بازگرداننده . آنکه باز می گرداند. (ناظم الاطباء).
محنطلغتنامه دهخدامحنط. [ م ُ ح َن ْ ن َ ] (ع ص ) آنکه حنوط پاشد بر میت . (آنندراج ). || رسیده از گیاه رمث . مُحَنَّط. (ناظم الاطباء).
محنطلغتنامه دهخدامحنط. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) گیاه رمث سپید گشته . پخته شده و رسیده از گیاه رمث . (ناظم الاطباء).
زمحنلغتنامه دهخدازمحن . [ زِ م َ ] (ع ص ) مرد بدخلق بخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کشف المحنلغتنامه دهخداکشف المحن . [ ک َ فُل ْ م ِ ح َ ] (ع اِ مرکب ) وابردگی غم . پرده برداری از غم . || کنایه از این عالم است : نورعلمت خلق را پیش از اجل بوده در کشف المحن عین الیقین .خاقانی .
بادیه ٔ محنلغتنامه دهخدابادیه ٔ محن . [ ی َ / ی ِ ی ِ م ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا است . (انجمن آرا).
تمحنلغتنامه دهخداتمحن . [ ت َ م َح ْ ح ُ ] (ع مص ) رنج و محنت کشیدن و تحمل کردن رنج و محنت را. (ناظم الاطباء).