غذای هواپیماairline meal, in-flight mealواژههای مصوب فرهنگستانغذایی که با هدف مصرف در هواپیما تولید میشود
آرد استخوانbone mealواژههای مصوب فرهنگستانپودری که از استخوان حیوان پس از گرفتن چربی آن تهیه میشود و از آن بهعنوان مکمل غذا در غذای انسان و حیوان استفاده میشود
طرحریزی غذاmeal planningواژههای مصوب فرهنگستانتدوین و تهیۀ الگویی مناسب برای تأمین مواد غذایی براساس علائق و بودجه و نیازهای تغذیهای افراد
صفردیکشنری عربی به فارسیصفر , هيچ , مبداء , محل شروع , پايين ترين نقطه , نقطه گذاري کردن , روي صفرميزان کردن
محللغتنامه دهخدامحل . [ م َ ح ِ ] (ع ص ) آنکه برافتد چندانکه درمانده گردد. (منتهی الارب ). آنکه برانند او را چندانکه درمانده گردد. (آنندراج ). آنکه رانده شود و طرد کرده شود چندان که مانده گردد. (ناظم الاطباء).
محللغتنامه دهخدامحل . [ م َ ح َل ل ] (ع مص ) فرود آمدن در جایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حل . حلول . حَلَل . (منتهی الارب ). || فرود آوردن کسی را در جایی . (آنندراج ).
محللغتنامه دهخدامحل . [ م َ ح َل ل ] (ع اِ) جای فرود آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایی که در آن توقف کنند و سکنی نمایند. (از ناظم الاطباء). آنجا که بدان درآیند. جای درآمدن . درآمدنگاه . جای باش . (یادداشت مرحوم دهخدا). موقف و موضع. مسکن و منزل و مقام . (ناظم الاطباء). جای . جایگاه <span
محللغتنامه دهخدامحل . [ م َ ح ِل ل ] (ع مص ) واجب شدن حق کسی بر دیگری . (از منتهی الارب )(ناظم الاطباء). || (اِ) جای کشتن هدی . (منتهی الارب ). جای کشتن قربانی . (ناظم الاطباء). || زمان کشتن هدی . || محل دین ؛ مهلت وام . (منتهی الارب ). مهلت وام و دین . (ناظم الاطباء).
محللغتنامه دهخدامحل . [ م َ ] (ع اِ)مکر. || بدی . || فریب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گرد. (منتهی الارب ). گرد و غبار. (ناظم الاطباء). || خشکسال .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || استادگی باران . (منتهی الارب ). ایستادگی باران . (ناظم الاطباء). || سختی و تنگی . (منتهی الارب ) (ناظم ا
تاج محللغتنامه دهخداتاج محل . [ م َ ح َ ] (اِخ ) یکی از ابنیه ٔ عالی هندوان و آن مقبره ای است نزدیک «آگره » بر ساحل «جمنا» که شاه جهان به یادگار زن خویش ملکه ٔ نورجهان یا نور محل ،که بهنگام وضع حمل درگذشت بنا کرد. وی از شوهرش درخواست که پس از وی زنی نگیرد و برای او مقبره ای بسازدکه بدان نام وی ج
ممحللغتنامه دهخداممحل . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) زمین خشک و بی آب و علف .(از شرح قاموس ). زمین خشک سال رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زمینی که در آن گیاهی نباشد. مَحل . مَحلة. مَحول . مَحوله . (از اقرب الموارد).
خوردمحللغتنامه دهخداخوردمحل . [ خوَرْدْ / خُرْدْ م َ ح َل ل ] (اِ مرکب ) اطاق مخصوص به زن ِ بزرگان . (ناظم الاطباء).
خروس بی محللغتنامه دهخداخروس بی محل . [ خ ُ س ِ م َ ح َل ل / ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خروسی که نه بوقت خواند.(یادداشت بخط مؤلف ). || آنکه کاری را درغیر موقع انجام دادن خواهد. (یادداشت بخط مؤلف ).