محلوقلغتنامه دهخدامحلوق . [ م َ ] (ع ص ) موی سترده . (آنندراج ). تراشیده شده . (ناظم الاطباء). روت . (یادداشت مرحوم دهخدا). حلیق . (منتهی الارب ). رجوع به حلیق شود.
صمحمحیلغتنامه دهخداصمحمحی . [ ص َ م َ م َ ] (ع ص ) مرد سخت و درشت و توانا [ ی ] گرداندام کوتاه بالا . (منتهی الارب ). الرجل الشدید المجتمع الالواح . (اقرب الموارد). || مرد رفته مو
مسبوتلغتنامه دهخدامسبوت . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر سبت .رجوع به سبت شود. || مرده . (منتهی الارب ).میت . (اقرب الموارد). || بیهوش . (منتهی الارب ). مَغشی ّ علیه . (اقرب ا
تحلاقلغتنامه دهخداتحلاق . [ ت َ ] (ع مص ) ستردن موی سر خود را. (ناظم الاطباء). موی از بیخ سر ستردن با تیغ. (از قطر المحیط). ستردن موی ، و جوهری گوید: حَلَق َ مَعَزَه و لایقال جزّ
طرمطازلغتنامه دهخداطرمطاز. [ ] (اِخ ) (امیر...) پسر بایجوبخشی ، از امرای عصر الجایتو. وی همان شخصی است که الجایتو را به مذهب شیعه متمایل ساخت و سبب آن بنابر گفته ٔ حافظ ابرو در مج