محلوجلغتنامه دهخدامحلوج . [ م َ ] (ع ص ) حلیج . (منتهی الارب ). قطن محلوج ، پنبه که از پنبه دانه بیرون کرده باشند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). پنبه ٔ زده . پنبه ٔ دانه ب
محلوجفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپنبهای که آن را از پنبهدانه جدا کرده باشند؛ حلاجیشده؛ پنبۀ زدهشده.
پنبه ٔ محلوجلغتنامه دهخداپنبه ٔ محلوج . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پنبه ٔ زده . پنبه ٔ حلیج .
پنبه ٔ محلوجلغتنامه دهخداپنبه ٔ محلوج . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پنبه ٔ زده . پنبه ٔ حلیج .
بنجکلغتنامه دهخدابنجک . [ ب ُ ج َ ] (اِ) پنبه ٔ محلوج و گلوله کرده را گویند بجهت رشتن . (برهان ) (مجمع الفرس ) (شعوری ). پنجک . (مجمع الفرس ) : یکی از ایشان بنجک ستان و پنبه فرو
حلیجلغتنامه دهخداحلیج . [ ح َ ] (ع ص ) محلوج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پنبه ٔ بریده . (مهذب الاسماء). پنبه ٔ زده . ندیف . شیده . واخیده . مندوف . منفوش . فلخمیده . فلخیده . (
نستکلغتنامه دهخدانستک . [ ن ِ ت َ ] (اِ)محلوج باریک پیچیده . (برهان قاطع). پنبه ٔ زده و پیچیده . (از رشیدی ) (از فرهنگ نظام ) (از آنندراج ) (انجمن آرا). پنبه ٔ محلوج باریک پیچید
گلابتونلغتنامه دهخداگلابتون . [ گ ُ ] (اِ) ابریشم غاژکرده و به صورت پنبه ٔ محلوج درآمده . (یادداشت به خط مؤلف ). رشته ٔ زر و سیم . (ناظم الاطباء): و کیف جیب به ریسمان زر رشته که آ