محفورةلغتنامه دهخدامحفورة.[ م َ رَ ] (ع اِ) به معنی زیلو و قطیفه ٔ خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. (معجم البلدان 4: 144). رجوع به حواشی راحةالصدور از محمد اقبال و یادداشت ه
محفورفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حفر شده ، کنده شده . 2 - کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده .
محفورةلغتنامه دهخدامحفورة.[ م َ رَ ] (ع اِ) به معنی زیلو و قطیفه ٔ خواب دار که مردم فرش خانه و غیره کنند. (معجم البلدان 4: 144). رجوع به حواشی راحةالصدور از محمد اقبال و یادداشت ه
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [م َ ] (اِخ ) شهری است بر کنار دریای روم ، در آنجا بساطها و فرش های گران قیمت بافند. (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد و محفورة و محفوری ش
محفوریفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به محفور. 2 - (اِ.) فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفة خواب دار و غیره که در شهر «محفوره » می بافتند.
حافرةلغتنامه دهخداحافرة. [ ف ِ رَ ] (ع اِ) مؤنث حافر. || اوّل هر چیزی ، یقال : التقوا فاقتلوا عند الحافرة؛ یعنی در اول دچار شدن . (منتهی الارب ). رجععلی حافرته ؛ بازگشت به همان