محفلغتنامه دهخدامحف . [ م ُ ح ِف ف ] (ع ص ) کسی که غفلت میکند از موهای سر خود و مدتی آنها را روغن نمالیده ژولیده میگذارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || آن که بسیار بار م
محفورفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حفر شده ، کنده شده . 2 - کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده .
محفظةدیکشنری عربی به فارسیکيسه , جيب , کيسه پول , کيف پول , پول , دارايي , وجوهات خزانه , غنچه کردن , جمع کردن , پول دزديدن , جيب بري کردن , کيف جيبي
محفزدیکشنری عربی به فارسیعامل فعل وانفعال اجسام شيميايي دراثر مجاورت , تشکيلا ت دهنده , سازمان دهنده , فروگشا