محضونلغتنامه دهخدامحضون . [ م َ ] (ع ص ) در کنار گرفته . حضانت شده . دربردارنده . حاوی : مشتمل دقایق جهانداری و محضون حقایق کامگاری . (روضةالعقول ، از مرزبان نامه چ تهران مقدمه ٔ
محزونفرهنگ مترادف و متضادافسرده، اندوهکش، اندوهگین، تنگدل، حزین، غمناک، غمین، گرفته، متاسف، مغموم، ملول، مهموم ≠ شاد
محزوندیکشنری فارسی به انگلیسیblue, cheerless, dejected, depressed, downcast, gloomy, glum, leaden, long-faced, low-spirited, melancholy, pensive, plangent, rueful, sad, somber, sombre, sorr
محزونلغتنامه دهخدامحزون . [ م َ ] (ع ص ) اندوهگین . (منتهی الارب ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). غمنده . غمناک . اندوهگین . اندوهناک . مهموم . غمگین . غمین . غمگن . مغموم : هر آنچ از گ
مَّوْضُونَةٍفرهنگ واژگان قرآنمحكم بافته شده (ازکلمه وضن به معناي بافتن است البته بافتني شبيه بافتن زره )
جنائزيدیکشنری عربی به فارسیمحزون (بطور اغراق اميز يا مضحک) , اندوهگين , غم انگيز , حزن انگيز , تعزيت اميز
مرضونلغتنامه دهخدامرضون . [ م َ ] (ع ص ) رده ٔ تو بر تو نهاده از سنگ و جز آن با هم پیوسته در بنا و غیر آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). منضود. و رجوع به منضود شود.