محظوظ شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهرهور شدن، بهرهمند شدن، متمتع شدن، برخوردار شدن ۲. حظ کردن، حظ بردن، لذتبردن ۳. خشنود شدن
محبوس شدنفرهنگ مترادف و متضادحبسشدن، زندانی شدن، توقیف شدن، بازداشت شدن، بندی شدن ≠ آزاد شدن، مرخص شدن
مهضوضلغتنامه دهخدامهضوض . [ م َ ] (ع ص ) نعت است از هض ؛ به معنی چیز شکسته و کوفته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرضوضلغتنامه دهخدامرضوض . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَض ّ. رجوع به رض شود. کوفته . (منتهی الارب ). ریزه کرده شده . (آنندراج ). || نیمکوب شده و شکسته شده . (ناظم الاطباء)
تحویضلغتنامه دهخداتحویض . [ ت َح ْ ] (ع مص ) حوض کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). حوض ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || محوض ساختن برای درخت خرما. |
بلایهلغتنامه دهخدابلایه . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص ) نابکار. (از برهان ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). نابکار دشنام ده . (صحاح الفرس ). تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل . (ناظم ا
ارادهلغتنامه دهخدااراده . [ اِ دَ ] (ع مص ، اِمص ) اِرادة. اِرادت . خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). خواست . خواسته . خواهش . میل . قصد. آهنگ . کام . دَهر. (منتهی الارب ) : و واقف
گرامی شدنلغتنامه دهخداگرامی شدن . [ گ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) محبوب شدن . عزیز شدن . مورد علاقه واقع گشتن : به بانگ خوش گرامی شد سوی مردم هزارآواوز آن خوار است زاغ ایدون که خوش و خوب ن
حبس شدنفرهنگ مترادف و متضادزندانی شدن، بازداشت شدن، به زندان افتادن، گرفتار شدن، محبوس شدن، توقیف شدن، محبوس گشتن ≠ آزاد شدن