محصونلغتنامه دهخدامحصون . [ م َ ](ع ص ) محفوظ و استوار. (ناظم الاطباء). استوارشده به حصار و جز آن . (آنندراج ). محفوظ و نگاهداشته شده .- محصون کردن ؛ محفوظ کردن . مصون نگاه داشت
مُحَصَّنَةٍفرهنگ واژگان قرآنمنع شده (در اصل از احصان (به معني مانع شدن)- محكم شده -(درعبارت"قُرًى مُّحَصَّنَةٍ " منطقه اي كه با قلعه اي محكم احاطه شده وحفاظت مي شود)
محصولدیکشنری عربی به فارسیمحصول , چيدن , گيسو را زدن , سرشاخه زدن , حاصل دادن , چينه دان , ثمر دادن , واگذارکردن , ارزاني داشتن , بازده , حاصل , تسليم کردن يا شدن
عدلاملغتنامه دهخداعدلام . [ ] (اِخ ) (به عبری عدل قوم )، (پنهان کننده )اسم مغاره ای که در حوالی بیت لحم بوده داود در آنجامتواری گردیده و بر حسب تقلید در وادی قریطون در شرق بیت لح
سپیددزلغتنامه دهخداسپیددز. [ س َ / س ِ پیدْ، دِ ] (اِخ ) نام دز [ دژ ] سپید است از قلاع مشهوره ٔ قدیمه ٔ پارس و آن کوهیست منقطع از جبال و هیچ کوهی بر آن مشرف نیست ، دور دامنه ٔ آن
مُحَصَّنَةٍفرهنگ واژگان قرآنمنع شده (در اصل از احصان (به معني مانع شدن)- محكم شده -(درعبارت"قُرًى مُّحَصَّنَةٍ " منطقه اي كه با قلعه اي محكم احاطه شده وحفاظت مي شود)