محصوصةلغتنامه دهخدامحصوصة. [ م َ ص َ ] (ع ص ) مؤنث محصوص .- رحم محصوصة ؛ رحم حاصة. رحم ذات حص . (منتهی الارب ). مقطوعه . بریده . یقال بین بنی فلان رحم حاصة؛ای قد قطعوها و حصوها ل
مرصوصةلغتنامه دهخدامرصوصة. [ م َ ص َ ] (ع ص ) مؤنث مرصوص ، نعت مفعولی از مصدر رص ّ. رجوع به رص و مرصوص شود. || چاه به ارزیر برآورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
محاوصهلغتنامه دهخدامحاوصه . [ م ُ وَ ص َ ] (ع مص ) به دنباله ٔ چشم پنهان نگریستن . (منتهی الارب ). به دنبال چشم پنهان به کسی نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ).
حاصةلغتنامه دهخداحاصة. [ حاص ْ ص َ ] (ع اِ) علّتی که موی سر بریزاند. داءالثعلب . || (ص ) بینهم رحم ٌ حاصة؛ ای محصوصة، او ذات حص ّ. (منتهی الارب ). مقطوعة و بریده که دیگربار نپیو
ذات حصلغتنامه دهخداذات حص . [ ت ُ ح َص ص ] (ع ص مرکب ) رحم ذات حص ّ. رحم محصوصة. رَحِم حاصةَ، رحم مقطوعه . خویشی گسسته .
حصلغتنامه دهخداحص . [ ح َص ص ] (ع مص ) حص رأس ؛ستردن موی سر. موی از سر بریدن . موی از سر ببردن . (تاج المصادر بیهقی ). موی از سر ببردن سر خود. (زوزنی ). موی ستردن . موی ریزان
مرصوصةلغتنامه دهخدامرصوصة. [ م َ ص َ ] (ع ص ) مؤنث مرصوص ، نعت مفعولی از مصدر رص ّ. رجوع به رص و مرصوص شود. || چاه به ارزیر برآورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).