محصلیلغتنامه دهخدامحصلی . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (حامص ) عمل محصل . کار و شغل و مأموریت محصل در اجرای کار. (ناظم الاطباء). رجوع به مُحَصِّل و تذکرةالملوک (ص 10) شود. || ابرام و پافش
محصلینلغتنامه دهخدامحصلین . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمُحَصِّل (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محصل شود.
مصلیفرهنگ انتشارات معین(مُ صَ ل لا) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای نماز خواندن . 2 - جایی که مردم در عید فطر و قربان در آن نماز گزارند.
محصلینلغتنامه دهخدامحصلین . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمُحَصِّل (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محصل شود.
داغ ریختن بچیزیلغتنامه دهخداداغ ریختن بچیزی . [ ت َ ب ِ ] (مص مرکب ) این ترکیب را صاحب آنندراج آورده است اما معنای محصلی از آن بر نمی آید.
شقدارلغتنامه دهخداشقدار. [ ش ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) حاکم و محصلی که از یک قسمت زمینی مالیات جمع میکند. (ناظم الاطباء). حاکم دیهات و عامل پرگنات . (غیاث ) (آنندراج ). || مضطرب ک
شاویقةلغتنامه دهخداشاویقة. [ ق َ ] (ع ص ) در یک نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء کتابخانه ٔ مؤلف معنی کلمه : «زمین شادی » ودر نسخه ٔ خطی دیگر «زمین شاوی » و در نسخه ٔ سوم «رسن سادای » آمد
شطبلغتنامه دهخداشطب . [ ش ِ طَ ] (از ع ، اِ) شاخ سبز و تر خرما. (یادداشت مؤلف ). این کلمه در دو بیت ذیل در بعضی نسخ بجای کلمه ٔ «سلب » که معنی پوست دارد آمده است اما معنی محصل