محصرملغتنامه دهخدامحصرم . [ م ُ ح َ رَ ] (ع ص ) زبد محصرم ؛ مسکه ٔمنتشر غیرمجتمع از شدت سرما. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || شاعر محصرم ؛ لغتی در مخضرم . و مخضرم شاعری که ز
متحصرملغتنامه دهخدامتحصرم . [ م ُ ت َ ح َ رِ ] (ع ص ) بخیل و آزمند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به محصرم شود.
جهنملغتنامه دهخداجهنم . [ ج َ هََ ن ْ ن َ ] (ع اِ) نام دوزخ . (منتهی الارب ). دار مکافات و کیفر پس از مرگ ، و آن ممنوع از صرف است . صاحب کلیات گوید: جهنم را گویند، عجمی و گویند
محصرلغتنامه دهخدامحصر. [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) محصورگشته . مانده . در بند و گرفتار شده . شهربند. محصور : با او بگو که تا تو به فردوس رفته ای از سوز تو میان جهنم محصرم . خاقانی