محسودلغتنامه دهخدامحسود. [ م َ ] (ع ص ) که بدو رشک برده اند. آنکه بدو حسد برده شده . آنکه درباره ٔ او بد خواسته شده . آنکه او را بدی خواسته اند. آنکه بدو رشک برند. (یادداشت مرحوم
محصودلغتنامه دهخدامحصود. [ م َ ] (ع ص ) زراعت دروده . حصیدة. (منتهی الارب ). کشت دروشده . احاطه شده . (ناظم الاطباء).
مأنوتلغتنامه دهخدامأنوت . [ م َءْ ] (ع ص ) محسود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). محسود و حسد برده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مبثورلغتنامه دهخدامبثور. [ م َ ] (ع ص ) محسود. (اقرب الموارد) (متن اللغة) (ناظم الاطباء). || بسیارمال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). غنی و بسیار مالدار. (ناظم