محرضلغتنامه دهخدامحرض . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) آنکه از عشق و اندوه گداخته باشد. || مرد بر جای مانده که برخاستن نتواند. زمین گیر. زَمِن . حَرِض . (از منتهی الارب ).
محرضلغتنامه دهخدامحرض . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) برآغالنده و گرم کننده کسی را بر چیزی . (از منتهی الارب ). برآغالاننده و تحریک کننده و به هیجان آورنده . (ناظم الاطباء). داعی . مح
محرضلغتنامه دهخدامحرض . [ م ُ رِ ](ع ص ) نعت فاعلی از احراض . بیماری گدازنده مرد را چنانکه نزدیک به مرگ رساند. || کسی که پدر فرزند ناخلف گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
محرزلغتنامه دهخدامحرز. [ م ُرِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احراز. کسی که گرد می آورد مزد را و سود می برد و برخورداری میکند از آن . (ناظم الاطباء). گردآورنده و گیرنده ٔ مزد. (آنندراج )
محرزلغتنامه دهخدامحرز. [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحریز. پناه دهنده ٔ جای . || استوارگرداننده ٔ جای . (از منتهی الارب ). || بسیار نگهدارنده . (آنندراج ). || نگهبان هوش
محرضةلغتنامه دهخدامحرضة. [ م ِ رَ ض َ ] (ع اِ) اشنان دان . (از منتهی الارب ) (دهار). ج ، محارض . (زمخشری ).
محراثدیکشنری عربی به فارسیخيش , گاو اهن , شخم , ماشين برف پاک کن , شخم کردن , شيار کردن , شخم زدن , باسختي جلو رفتن , برف روفتن
محرضةلغتنامه دهخدامحرضة. [ م ِ رَ ض َ ] (ع اِ) اشنان دان . (از منتهی الارب ) (دهار). ج ، محارض . (زمخشری ).