مهدور الدمواژهنامه آزاد(حقوق):کسی که کشتن آن موجب قصاص نمی شود . مثال:اگر یک مسلمان یک کافر را بکشد قصاص نمی شود .
المدورلغتنامه دهخداالمدور. [ اَ م ُ دَوْ وَ ] (اِخ ) (حصن ...) شهری به اسپانیا. (نخبةالدهر دمشقی ). شهری از اعمال طلیطله . (نفح الطیب ).
حصن المدورلغتنامه دهخداحصن المدور. [ ح ِ نُل ْ م ُ دَوْ وَ ] (اِخ ) نام شهری به اسپانیا نزدیک وگا دارای 12000 سکنه . رجوع به حلل سندسیه ج 1 ص 117، 135، 136، 228، 292 و ج 2 ص 177 شود.
نفثة المصدورفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خلطی که بیمار مبتلا به درد سینه از سینه خارج کند.۲. سخنی حاکی از اندوه و غم درونی که گوینده با گفتن آن آرامش پیدا کند.
انسلغتنامه دهخداانس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن زنیم بن عمرو کنانی دئلی شاعر عرب ، در جاهلیت نشأت کردو در ظهور اسلام پیغمبر را هجو کرد و از طرف پیغمبر مهدور الدم شناخته شد آنگاه م
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن حماد الجوهری مکنی به ابونصر الفارابی . یاقوت گوید: وی خواهرزاده ٔ ابواسحاق فارابی صاحب دیوان ادب است . جوهری درذکاء و زیرکی و علم از
لعللغتنامه دهخدالعل . [ ل َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ فارسی است محیطالمحیط). لال . بدخشانی . (زمخشری ). ملخش . بدخشی . یکی از احجار کریمه و صورت دیگر آن لال است چون نعل و نال . یکی
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خان
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ا