محددلغتنامه دهخدامحدد. [ م ُ ح َ د دَ ] (ع ص ) تحدید گردیده شده . (ناظم الاطباء). || تیز کرده شده و تیز نوک دار: محدد الرأس ؛ نوک تیز.
محددلغتنامه دهخدامحدد. [ م ُ ح َدْ دِ ] (ع ص ) حد چیزی پدیدکننده . (آنندراج ). کسی که تحدیدمی کند و حد چیزی را معین می نماید. (ناظم الاطباء).- محددالجهات ؛ اطلس فلک . (ناظم الاطباء). فلک نهم که کره ٔ ارض و افلاک دیگر بدان منتهی شود و آن منتهای جهات است .
محددفرهنگ فارسی معین(مُ حَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تعیین کنندة حد و کرانة چیزی . 2 - تیز کننده (کارد و جز آن ).
محدثلغتنامه دهخدامحدث . [ م ُ دَ ] (اِخ ) منزلی است در راه مکه بعد از شش میل از نقره . (از معجم البلدان ). || نام دهی است به واسط. || نام دهی است به بغداد. (منتهی الارب ).
محدثلغتنامه دهخدامحدث . [ م ُ دَ ] (اِخ ) نامی از نامهای قرآن مجید: ما یأتیهم من ذکر من ربهم محدث . (قرآن 2/21).
محدثلغتنامه دهخدامحدث . [ م ُ ح َدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تحدیث .آنکه حدس و گمان وی راستین باشد گوئی که آنچه که گمان برده است به وی الهام شده . (از اقرب الموارد). مرد راست گمان . (ناظم الاطباء). صاحب کشاف گوید: در حاشیه ٔ مشکوة است که محدث صادق الظن را نامند که گوئی از ملأ اعلا او را اله
محدثلغتنامه دهخدامحدث . [ م ُ ح َدْ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحدیث . سخن گوینده . (از منتهی الارب ). حدیث کننده : اگر این شکر ببینند محدثان شیرین همه دستها بخایند چو نیشکربه دندان . سعدی . || گزارنده . حدیث کننده . راوی حدیث . آنکه
محدثلغتنامه دهخدامحدث . [ م ُ دَ ] (ع ص ) چیزی نو پدیدآورده . ایجاد شده . احداث شده . || آنچه در کتاب و سنت و اجماع معروف نباشد. ج ، محدثات . و در حدیث است ایاکم و محدثات . یا ایاکم و محدثات الامور. (از اقرب الموارد). || چیز منکر و مبتدع . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بساط
جسم محددلغتنامه دهخداجسم محدد. [ ج ِ م ِ م ُ ح َدْدِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن فلک افلاک است که محدد افلاک باشد. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
غير محدددیکشنری عربی به فارسینا محدود , بيکران , بي حد , بي اندازه , غيرقابل اندازه گيري , نامعين , غير قطعي , غير صريح , نکره , نا معين , پادر هوا , نا مشخص , بي نتيجه
جسم محددلغتنامه دهخداجسم محدد. [ ج ِ م ِ م ُ ح َدْدِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن فلک افلاک است که محدد افلاک باشد. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
غير محدددیکشنری عربی به فارسینا محدود , بيکران , بي حد , بي اندازه , غيرقابل اندازه گيري , نامعين , غير قطعي , غير صريح , نکره , نا معين , پادر هوا , نا مشخص , بي نتيجه