محجرلغتنامه دهخدامحجر. [ م َ ج َ ] (ع اِ) حرام . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). هر چیز حرام و ممنوع . (ناظم الاطباء). || مُحَجَّر. نرده . دارافزین . حائلی که جلو ایوان قرار دهند. رجوع به مُحَجَّر شود.- محجر ساختن ؛ نرده و دارافزین ساختن .
محجرلغتنامه دهخدامحجر. [ م ِ ج َ / م َ ج ِ ] (ع اِ) بوستان . (منتهی الارب ). بوستان و باغ که دارای اشجار باشد. (ناظم الاطباء). || چشم خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). کاسه ٔ چشم . حدقه ٔ چشم : بجای وهم یکی تیر د
محجرلغتنامه دهخدامحجر. [ م ُ ح َج ْ ج َ ] (ع ص ) ماه هاله دار و خرمن کرده . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ). ماه که شایورد دارد. || شتری که گرداگرد چشم وی را با آهن مدور داغ کرده باشند.(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (اِ) نرده ای که در پیش در اطاق و یا در جلو صفه و ایوان سازند. (ناظم الا
محجرلغتنامه دهخدامحجر. [ م ُ ح َج ْ ج ِ / ج َج ْ ج َ ] (اِخ ) آبی است و گویند موضعی است . (منتهی الارب ). جایی است در اقیال حجاز و گویند در دیار طی . (از معجم البلدان ).
مهجرلغتنامه دهخدامهجر. [ م َ ج َ ] (اِخ ) شهری است (به عربستان ) بزرگ و از گرد وی باره ای و خندقی . و لباس ایشان ازار است و چادر.
مهجرلغتنامه دهخدامهجر. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) آنکه در گرمای روز و وقت هاجره می آید. (ناظم الاطباء). رجوع به اهجار شود. || گرامی نژاد و خوب روی . || نیکو و جید ازهر چیزی . || بهتر و فاضلتر از غیر خود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شتر فربه خوش سیر و شتری که در ر
مهزرلغتنامه دهخدامهزر. [ م ِ زَ ] (ع ص ) مرد زیان زده و مغبون در هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مهجرلغتنامه دهخدامهجر. [ م ُ هََ ج ْ ج ِ ] (ع ص ) کسی که در اول وقت برای نماز درمسجد حاضر شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معجرلغتنامه دهخدامعجر. [ م ُ ع َج ْج َ ] (ع ص ) عمامه بر سر نهاده . (از اقرب الموارد). آن که عمامه بر سر نهد. || یکی از اشکال خطوط اسلامی . و رجوع به پیدایش خط و خطاطان ص 88 شود.
محاجرلغتنامه دهخدامحاجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مِحجَر و مَحجِر. (از منتهی الارب ). رجوع به محجر شود. || جایهای مخفی . (ناظم الاطباء).
ذوالمحجرلغتنامه دهخداذوالمحجر. [ ] (اِخ ) لقب عوف بن عامربن ربیعة. (المرصع ابن الاثیر از ابن الکلبی ).