محتظیلغتنامه دهخدامحتظی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بهره مند و دولتی . (آنندراج ). بهره مند و نیکبخت و دولتمند. (ناظم الاطباء). حظی . حظیظ. محظوظ. (منتهی الارب ) : و او را دقایق علم و ح
محتذیلغتنامه دهخدامحتذی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کارکننده بر نهاد کسی . (آنندراج ). تقلیدکننده و اقتداکننده وکسی که بر نهاد دیگری کار کند. || کفش پوشیده . || به کسی پی برده . (ناظم ا
بهرهمندفرهنگ مترادف و متضادبرخوردار، بهرهور، رستیخوار، کامیاب، متمتع، محتظی، محظوظ، مستفید، مستفیض، منتفع ≠ بیبهره، محروم
متوفرلغتنامه دهخدامتوفر. [ م ُ ت َ وَف ْ ف ِ ] (ع ص ) بسیار وفراوان و متعدد و افزون . (ناظم الاطباء). || تمام دریافته . به تمام حق رسیده : و او را دقایق علم و حکمت تعلیم کند و به
مُحْتَظِرِفرهنگ واژگان قرآنروي هم ريخته - روي هم انباشته (کلمه محتظر به معناي صاحب حظيره است ، يعني چهار ديواري که براي دامداري ساخته ميشود و به زبان فارسي آن را قلعه و يا بهاربند گويند و
متحظیلغتنامه دهخدامتحظی . [ م ُ ت َ ح َظْ ظی ] (ع ص ) (از «ح ظو») بهره ور. (آنندراج ). بهره ور. اسم فاعل است از تحظی . (غیاث ). بختیار و نیک بخت و دولتی و محظوظ. (ناظم الاطباء) :