محترزلغتنامه دهخدامحترز. [ م ُ ت َ رَ ](ع ص ) نعت مفعولی از احتراز. رجوع به احتراز شود.- بلای محترز ؛ بلای اجتناب پذیر : عاقل آن باشد که عبرت گیرد ازمرگ یاران و بلای محترز. مولوی
محترزلغتنامه دهخدامحترز. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) آگاه و خبردار و هوشیار و دوراندیش . (ناظم الاطباء). || دوری گزیننده . پرهیزکننده و خویشتن را نگهدارنده . (آنندراج ) (غیاث ) : بیار
محترمدیکشنری عربی به فارسیاراسته , محجوب , نجيب , محترم , قابل احترام , ابرومند , مودب , با ادب , پر احترام
محتاطفرهنگ مترادف و متضاداحتیاطکار، بااحتیاط، حازم، دوراندیش، عاقبتاندیش، باحزم، مالاندیش، متحذر، محترز ≠ بیپروا
گریزانلغتنامه دهخداگریزان . [ گ ُ ] (نف ، ق ) گریزنده . در حال فرار. در حال گریختن . محترز : گریزان همی رفت مهتر چو گرددهان خشک و لبها شده لاجورد. فردوسی .گریزانم و تو پس اندر دما
مکروههلغتنامه دهخدامکروهه . [ م َ هََ ] (ع ص ) مکروهة. مؤنت مکروه . رجوع به مکروه شود. || امری که ترک آن راجح و فعل آن مرجوح است : از دخول در مداخل محرمه و مکروهه محترز نباشند. (