محامیلغتنامه دهخدامحامی . [ م ُ ] (ع ص ) حمایت کننده و نگاهدارنده و دفاع کننده . (از منتهی الارب ). || وکیل دادگستری . (از المنجد).
محاميدیکشنری عربی به فارسیوکيل , مدعي , وکالت , نمايندگي , وکيل مدافع , وکيل مشاور , وکيل دعاوي , وکيل دادگستري , مشاور حقوقي , قانون دان , فقيه , شارع , ملا , حقوقدان
محامیدلغتنامه دهخدامحامید. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتربا 400 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
محامیرلغتنامه دهخدامحامیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِحمَر، اسپ پالانی . (منتهی الارب ). رجوع به محمر شود.
محامیدلغتنامه دهخدامحامید. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتربا 400 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
محامیرلغتنامه دهخدامحامیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِحمَر، اسپ پالانی . (منتهی الارب ). رجوع به محمر شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الشافعی الحکیم الطبیب و المحامی . او راست : بلاغ الامنیة بالحصول الصحیة فیه وصف الداء و بیان طرق التحفظ و الاتقاء و در مطبعه ٔ
محماقلغتنامه دهخدامحماق . [ م ِ ] (ع ص ) زن که بچگان احمق زادن عادت دارد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آن زن که احمق زاید. ج ، محامیق . (مهذب الاسماء).
جمانیلغتنامه دهخداجمانی . [ ج ُم ْ ما نی ی ] (اِخ ) از دانشمندان و ادیبان است . ابن شهرآشوب در مناقب اشعار بسیاری در ابواب متفرقه از او نقل کرده و سید مرتضی (متوفی 436 هَ . ق .)