محاحلغتنامه دهخدامحاح . [ م َح ْ حا ] (ع ص ) نیک دروغگوی . (منتهی الارب ). کذاب بسیار دروغگو. (از لسان العرب ). کذوب . || آن که به سخن دل خوش کند کسی را و بس . (منتهی الارب ). س
مهاهلغتنامه دهخدامهاه . [ م َ ] (ع اِمص ) تری و تازگی و طراوت و خوبی . (ناظم الاطباء). تری و تازگی و خوبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طراوت و حسن . (از اقرب الموارد). || (ص ) س
مسابقةدیکشنری عربی به فارسیمباحثه وجدل کردن , اعتراض داشتن بر , ستيزه کردن , مشاجره , مسابقه , رقابت , دعوا
متأحدلغتنامه دهخدامتأحد. [ م ُ ت َ ءَح ْ ح ِ ] (ع ص ) متحد و یکی شده و یکی کرده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تأحد شود.