مجیزگوییلغتنامه دهخدامجیزگویی . [ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت مجیزگوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تملق گویی . و رجوع به مجیز و مجیزگوی شود.
مجیزگویلغتنامه دهخدامجیزگوی . [ م َ ] (نف مرکب ) ظاهراً مصحف مزاج گوی است . در تداول عامه ، متملق . چاپلوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجیز و ماده ٔ قبل شود.
میگوییگویش کرمانشاهکلهری: üšɪ گورانی: üšɪ سنجابی: üšɪ کولیایی: awšɪ زنگنهای: üšɪ جلالوندی: mu:šɪ زولهای: mu:šɪ کاکاوندی: mu:šɪ هوزمانوندی: mu:šɪ
مجاملهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تملقگویی، مجیزگویی، چربزبانی، زبانبازی ≠ مجاهلت، مجاهله ۲. خوشرفتاری، مجاملت
تملقفرهنگ مترادف و متضاد۱. تبصبص، تصلف، چاپلوسی، چربزبانی، ریاکاری، زبانبهمزدی، سالوس، مجیز، مجیزگویی، دملابه، مداهنه، موسموس ۲. چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، مجیز گفتن، مداهنه کردن، ل
چاپلوسیفرهنگ مترادف و متضادتبصبص، تصلف، تملق، چربزبانی، مداهنه، دملابه، کرنش، دملیسه، خایهمالی، مجیزگویی، کرنشگری،
چربزبانیفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشسخنی، چربگویی، چرب گفتاری، شیرینزبانی ۲. تملق، چاپلوسی ۳. تعارف مداهنه، مجامله، مجیزگویی ۴. چربگویی، چربگفتاری