مجموع دللغتنامه دهخدامجموع دل . [ م َ دِ ] (ص مرکب ) آسوده خاطر. فارغ البال : پراکنده دلم بی نور از آنم نیم مجموع دل رنجور از آنم . نظامی .و رجوع به مجموع شود.
مجموعدیکشنری عربی به فارسیجمع شده , متراکم , متراکم ساختن , تماميت , جمع کل , چيزدرست ودست نخورده , کل , کلي , تام , مطلق , مجموع , جمع , جمله , سرجمع , حاصل جمع , جمع کردن , سرجمع کردن
مجموعفرهنگ مترادف و متضاد۱. تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه ۲. بسامان ۳. آسودهخاطر، آسودهدل، خاطرجمع ≠ پریشان ۴. جمع، جمع شده، گردآمده ≠ پراکنده
جگربندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مجموع دل، جگر، و شُش، مخصوصاً در گوسفند و گاو که برای پختن بگیرند: ◻︎ یا به تشویش و غصه راضی شو / یا جگربند پیش زاغ بنه (سعدی: ۷۰).۲. [مجاز] فرزند عزیز: ◻︎ ز
پارکهلغتنامه دهخداپارکه . [ ک ِ ] (فرانسوی ، اِ) اداره ٔ مدعی عمومی . دادسرا. || محوطه ای از بورس که دلالان هنگام داد و ستددر آنجا گرد آیند. || مجموع دلالان بورس .
گئوتملغتنامه دهخداگئوتم . [ گ َ ءُ ت ِ م َ ] (اِخ ) گئوتمه . گئوتم . اسم یکی از دیویسنان و از رقبای زرتشت است ، جز در فقره ٔ 16 از فروردین یشت دگر در هیچ جای اوستا نه در هیچ کتب
دلولغتنامه دهخدادلو. [ دَل ْوْ ] (ع اِ) آوند آب کش . (منتهی الارب ). آنچه بدان آب کشند، مؤنث است اما گاهی بصورت مذکر نیز بکار رود. (از اقرب الموارد). ظرفی که بدان آب از چاه کش