مجرودلغتنامه دهخدامجرود. [ م َ ] (ع ص ) آن که پوست از وی دور کرده باشند. || کسی که از خوردن ملخ شکم وی دردگین باشد. || زرع مجرود؛ کشت ملخ زده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مجرودةلغتنامه دهخدامجرودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) ارض مجرودة؛زمین ملخناک و ملخ رسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ارض مجرودة؛ زمین بسیارملخ . (از اقرب الموارد).
مجرودةلغتنامه دهخدامجرودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) ارض مجرودة؛زمین ملخناک و ملخ رسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ارض مجرودة؛ زمین بسیارملخ . (از اقرب الموارد).
پوست بازکردهلغتنامه دهخداپوست بازکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پوست برآورده . پوست کنده ، که پوست وی برکنده باشند. که پوست وی برآورده باشند. مجرود. نجو. نجا. کشاط. مقشو. (منتهی ال
ملخ زدهلغتنامه دهخداملخ زده . [ م َ ل َ زَ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) کشتی که ملخ آن را خورده باشد: زرع مجرود؛ کشت ملخ زده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مدبیةلغتنامه دهخدامدبیة. [ م َ بی ی َ ] (ع ص ) ارض مدبیة؛ زمین ملخ خورده . (منتهی الارب ). مدبوة. مجرودة. (اقرب الموارد). زمینی که گیاهش را ملخ خورده است . (از متن اللغة).
زنجارلغتنامه دهخدازنجار.[ زِ / زَ ] (معرب ، اِ) زنگار، معرب است . (منتهی الارب ). معرب زنگار است و آن دو نوع می باشد معدنی و عملی و بهترین آن معدنی است از کان مس آورند. (برهان ).