مجذرلغتنامه دهخدامجذر. [ م ُ ج َذْ ذَ ](اِخ ) عبداﷲبن زیاد بلوری صحابی است . (منتهی الارب ).او را ابن زیاد نیز گویند، صحابی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قاموس ال
مجذرلغتنامه دهخدامجذر. [ م ُ ج َذْ ذَ] (ع ص ) مرد کوتاه درشت سطبر اطراف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتری که در اطراف استخوان و مفاصل وی گ
مجذرلغتنامه دهخدامجذر. [ م ُ ذِ ] (ع ص ) بقرة مجذر؛ ماده گاو خداوند بچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجزرلغتنامه دهخدامجزر. [ م َ زِ ] (ع اِ) جای شتر کشتن . ج ، مجازر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مجزرلغتنامه دهخدامجزر. [ م ُ زِ ] (ع ص ) شتر که هنگام کشتن وی آید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آن که گوسفند را برای ذبح کردن دهد. (آنندراج ) (ازمنتهی الار
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ )ابن سویدبن صامت انصاری الاوسی . ابن اثیر گوید اهل نقل را اتفاق بر این است که حارث ، مجذربن ذیاد را بکشت و پیغمبر (ص ) او را بجای مجذر بقتل ر
قشرلغتنامه دهخداقشر. [ ق ُ ش ُ ] (اِخ ) ابن تمیم بن عودمناة. یکی از فرزندان وی عبداﷲبن زیادبن عمروبن زمزمه است که او را مجذربن ذیاد گویند. وی در وقعه ٔ بدر حضور داشت و از صحابی
مقطعلغتنامه دهخدامقطع. [ م ُ ق َطْ طَ] (ع ص ) بریده شده . || چیزی که زواید را از اطرافش بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نزد علمای فن ب