مجدانهلغتنامه دهخدامجدانه . [ م ُ ج ِدْ دا ن َ / ن ِ] (ص نسبی ، ق مرکب ) با سعی کوشش . از روی جد وجهد.
مردانهفرهنگ مترادف و متضاد۱. شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه ۲. مردوار ۳. مربوطبه مرد(ان) ≠ زنانه
مجانةلغتنامه دهخدامجانة. [ م َ ن َ ] (ع مص ) بی باک گردیدن و شوخ چشم گردیدن . مُجون . مُجن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). در گفتار و کردار بی پروا بودن یعنی شوخ بودن و آن
مجانةلغتنامه دهخدامجانة. [ م َج ْ جا ن َ ] (اِخ ) شهری است در افریقا و میان آن و قیروان پنج منزل فاصله است . بسربن ارطاة آنجارا فتح کرد و آنجا را قلعه ٔ بسر نیز نامیدند. (از معجم
شبلیلغتنامه دهخداشبلی . [ ش ِ ] (اِخ ). نعمانی . ملقب به شمس العلماء. مورخ ، ادیب ، نویسنده ، شاعر، مصلح اسلامی هند، محقق و برهمنی الاصل . جد سوم او «سیورام سنگ » معروف به سراج
مصممفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام راسخ، جدی، بااراده، قُد، کلهشق، سمج، بُرّا، قاطع، متمرکز، متوجه باثبات، ثابتقدم، استوار متین، مطمئن، خاطرجمع کمرهمتبسته، تصمیمگرفته،
ترعه ٔ سوئزلغتنامه دهخداترعه ٔ سوئز. [ ت ُ ع َ / ع ِ ی ِ ءِ ] (اِخ ) قناةالسویس . (المنجد). ترعه ای که بحر احمر را به دریای متوسطمتصل میکند و طول آن 168هزار گز است و به سال 1869 م . از
چسپیدنلغتنامه دهخداچسپیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) اتصال یافتن جسمی باشد بجسمی دیگر که انفصال آن مشکل بود. (برهان ) (آنندراج ). اتصال یافتن و متصل شدن . (ناظم الاطباء). وصل شدن چیزی به
دودستیلغتنامه دهخدادودستی . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی از کوزه و سبو. (ناظم الاطباء)(از لغت فرس اسدی ). سبوی سرفراخ . (صحاح الفرس ). غولین . (از لغت فرس اسدی ذیل ماده ٔ غولین ) : ع