مجتمع گشتنلغتنامه دهخدامجتمع گشتن . [ م ُ ت َ م ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد آمدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجتمع شدن : مجتمع گشتند و بفشردند پای هر کسی کردند عرض فکر و رای . مولوی (مثنوی چ خاور ص 155).<b
مجتمعلغتنامه دهخدامجتمع. [ م ُ ت َ م َ ] (ع اِ) جایی که در آن چیزی به روی هم توده شده و جمع گردد. || انجمن و محل ملاقات . (ناظم الاطباء). جایی که مردم گرد آیند. محل اجتماع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل فراهم آمدن رشته های مختلف علمی ، آموزشی و جز اینها در یک جا.- م
مجتمعلغتنامه دهخدامجتمع. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) گردآمده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء). فراهم آینده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گردآینده . اجتماع کننده : ... بر حلقه ٔ هر جمعی می گذشتم تا رسیدم به حلقه ای مجتمع و جماعتی مستمع. (مقامات حمیدی ). جماعتی که مجتمع آن مقام
مجثمةلغتنامه دهخدامجثمة. [ م ُ ج َث ْ ث َ م َ ] (ع ص ) جانوری که آن را بسته ، تیر و مانند آن زنند تا کشته گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرغ و یا خرگوش و مانند آن را بسته و به تیر زنند تا کشته شده و هلاک گردد. (ناظم الاطباء). جانوری که آن را هدف قرار داده تیر به سوی آن اندازند تا کشته شود. (
مجتمعدیکشنری عربی به فارسیانجمن , مجمع , جامعه , اجتماع , معاشرت , شرکت , حشر ونشر , نظام اجتماعي , گروه , جمعيت , اشتراک مساعي , انسگان
ایتشابلغتنامه دهخداایتشاب . [ ت ِ ] (ع مص ) ائتشاب . بهم درآمیختن و مجتمع گشتن : ایتشب القوم ؛ بهم درآمیختند و مجتمع گشتند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رمه شدنلغتنامه دهخدارمه شدن . [ رَ م َ / م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد آمدن . در یک جا مجتمع گشتن . در جایی مخصوص فراهم آمدن . رمه گشتن . رجوع به رمه گشتن شود : پزشکان و اخترشناسان همه تو گفتی به هندوستان شد رمه .<p cl
قطبلغتنامه دهخداقطب . [ق َ ] (ع مص ) آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی . رجوع به قُطوب شود. || بریدن و فراهم آوردن . فراهم آمدن و مجتمع گشتن . گویند: قطب القوم . || آمیختن . || به خشم آوردن . || پر گردانیدن . || در هم افکندن گوشه ٔ جوال را و دوتاه ساختن و گرد کردن . (اقرب الموارد) (من
تأشبلغتنامه دهخداتأشب . [ ت َ ءَش ْ ش ُ ] (ع مص ) انبوه شدن . (زوزنی ) (آنندراج ). درهم پیچیدن درختان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بهم درآمیختن و مجتمع گشتن قوم . (از منتهی الارب ) (ازقطر المحیط) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بهم درآمیختن ق
تألفلغتنامه دهخداتألف . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) دل بدست آوردن .(از تاج المصادر بیهقی ) (دهار). مدارا نمودن با کسی و عطا کردن او را تا مایل سازد بسوی خویش . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) : در باب نیشابورو زعامت لشکر از سر تلطف و تألف سخن راند. (ترجمه ٔتاریخ یم
مجتمعلغتنامه دهخدامجتمع. [ م ُ ت َ م َ ] (ع اِ) جایی که در آن چیزی به روی هم توده شده و جمع گردد. || انجمن و محل ملاقات . (ناظم الاطباء). جایی که مردم گرد آیند. محل اجتماع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل فراهم آمدن رشته های مختلف علمی ، آموزشی و جز اینها در یک جا.- م
مجتمعلغتنامه دهخدامجتمع. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) گردآمده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء). فراهم آینده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گردآینده . اجتماع کننده : ... بر حلقه ٔ هر جمعی می گذشتم تا رسیدم به حلقه ای مجتمع و جماعتی مستمع. (مقامات حمیدی ). جماعتی که مجتمع آن مقام
مجتمعدیکشنری عربی به فارسیانجمن , مجمع , جامعه , اجتماع , معاشرت , شرکت , حشر ونشر , نظام اجتماعي , گروه , جمعيت , اشتراک مساعي , انسگان
مجتمعفرهنگ فارسی عمید۱. محل اجتماع؛ جای گرد آمدن.۲. مجموعهای از ساختمانها یا واحدها با کارکرد یکسان: مجتمع تجاری.
مجتمعلغتنامه دهخدامجتمع. [ م ُ ت َ م َ ] (ع اِ) جایی که در آن چیزی به روی هم توده شده و جمع گردد. || انجمن و محل ملاقات . (ناظم الاطباء). جایی که مردم گرد آیند. محل اجتماع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل فراهم آمدن رشته های مختلف علمی ، آموزشی و جز اینها در یک جا.- م
مجتمعلغتنامه دهخدامجتمع. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) گردآمده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء). فراهم آینده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گردآینده . اجتماع کننده : ... بر حلقه ٔ هر جمعی می گذشتم تا رسیدم به حلقه ای مجتمع و جماعتی مستمع. (مقامات حمیدی ). جماعتی که مجتمع آن مقام
مجتمعدیکشنری عربی به فارسیانجمن , مجمع , جامعه , اجتماع , معاشرت , شرکت , حشر ونشر , نظام اجتماعي , گروه , جمعيت , اشتراک مساعي , انسگان
مجتمعفرهنگ فارسی عمید۱. محل اجتماع؛ جای گرد آمدن.۲. مجموعهای از ساختمانها یا واحدها با کارکرد یکسان: مجتمع تجاری.