مجال داشتنلغتنامه دهخدامجال داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) فرصت داشتن و وقت داشتن . (ناظم الاطباء). || قدرت و توانائی داشتن : در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت . (گلس
مجالدیکشنری عربی به فارسیقلمرو , حوزه , وسعت , نوسان نما , کره , گوي , جسم کروي , فلک , گردون , دايره , محيط , مرتبه , حدود فعاليت , دايره معلومات , احاطه کردن , بصورت کره دراوردن
محل داشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. موجودی داشتن، اعتبار داشتن ۲. جا داشتن، مورد داشتن، تناسب داشتن، مناسب بودن ۳. فرصت داشتن، مجال داشتن
مجالفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. فرصت.۲. [قدیمی] محل جولان؛ جای جولان کردن؛ جولانگاه. مجال دادن: (مصدر لازم) فرصت دادن؛ وقت دادن. مجال داشتن: (مصدر لازم) وقت داشتن؛ فرصت داشتن.
وقتلغتنامه دهخداوقت . [ وَ ] (ع اِ) هنگام . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته به کار رود و جمع آن اوقات است . (منتهی الار
شرم داشتنلغتنامه دهخداشرم داشتن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) خجالت داشتن . حیا داشتن . (ناظم الاطباء). خزایه . خزی . اختات . اختثاث . (منتهی الارب ). حیا کردن . خجالت کشیدن . خجل گشتن .