مجال داشتنلغتنامه دهخدامجال داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) فرصت داشتن و وقت داشتن . (ناظم الاطباء). || قدرت و توانائی داشتن : در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت . (گلستان ).ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم .
مجاللغتنامه دهخدامجال . [ م َ جال ل ] (ع اِ) ج ِ مَجَلَّة. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مجلة شود.
مجاللغتنامه دهخدامجال . [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَجلَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مَجلَة شود.
مجاللغتنامه دهخدامجال . [ م َ ] (ع اِ) جولانگاه یعنی میدان . (منتهی الارب ). جای جولان کردن که میدان باشد. (غیاث ) (آنندراج ). موضع جولان . (از ذیل اقرب الموارد). جولانگاه و محل جولان و میدان و عرصه . (ناظم الاطباء). فراخ و تنگ از صفات اوست و با لفظ دادن و دیدن و یافتن و بودن متداول . (آنندرا
مزیاللغتنامه دهخدامزیال . [ م ِزْ ] (ع ص ) مرد زیرک پاکیزه خوی . مِزْیَل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آمیزنده ٔ امور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راتق و فاتق . (اقرب الموارد). و رجوع به مزیل شود.
مجاللغتنامه دهخدامجال . [ م َ جال ل ] (ع اِ) ج ِ مَجَلَّة. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مجلة شود.
مجاللغتنامه دهخدامجال . [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَجلَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مَجلَة شود.
مجاللغتنامه دهخدامجال . [ م َ ] (ع اِ) جولانگاه یعنی میدان . (منتهی الارب ). جای جولان کردن که میدان باشد. (غیاث ) (آنندراج ). موضع جولان . (از ذیل اقرب الموارد). جولانگاه و محل جولان و میدان و عرصه . (ناظم الاطباء). فراخ و تنگ از صفات اوست و با لفظ دادن و دیدن و یافتن و بودن متداول . (آنندرا
مجالدیکشنری عربی به فارسیقلمرو , حوزه , وسعت , نوسان نما , کره , گوي , جسم کروي , فلک , گردون , دايره , محيط , مرتبه , حدود فعاليت , دايره معلومات , احاطه کردن , بصورت کره دراوردن
مجالفرهنگ فارسی عمید۱. فرصت.۲. [قدیمی] محل جولان؛ جای جولان کردن؛ جولانگاه.⟨ مجال دادن: (مصدر لازم) فرصت دادن؛ وقت دادن.⟨ مجال داشتن: (مصدر لازم) وقت داشتن؛ فرصت داشتن.
مجاللغتنامه دهخدامجال . [ م َ جال ل ] (ع اِ) ج ِ مَجَلَّة. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مجلة شود.
مجاللغتنامه دهخدامجال . [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَجلَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مَجلَة شود.
مجاللغتنامه دهخدامجال . [ م َ ] (ع اِ) جولانگاه یعنی میدان . (منتهی الارب ). جای جولان کردن که میدان باشد. (غیاث ) (آنندراج ). موضع جولان . (از ذیل اقرب الموارد). جولانگاه و محل جولان و میدان و عرصه . (ناظم الاطباء). فراخ و تنگ از صفات اوست و با لفظ دادن و دیدن و یافتن و بودن متداول . (آنندرا
امجاللغتنامه دهخداامجال . [ اِ ] (ع مص ) آبله افتادن و شوخ بستن دست از کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شوخگین و آبله ناک گردانیدن کار دست را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آبله دار شدن دست بر اثر کار. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
بی مجاللغتنامه دهخدابی مجال . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مجال ) بی فرصت . || بی طاقت و ناتوان . (ناظم الاطباء).