مجاعلغتنامه دهخدامجاع . [ م َ ] (ع اِمص ) گرسنگی . (ناظم الاطباء): هو منی علی قدر مجاع الشبعان ؛ یعنی او از من برقدر گرسنگی سیر است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مجاعلغتنامه دهخدامجاع . [ م َج ْ جا ] (ع ص ) آن که اکثر، خرمای خشک با شیر خورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن که اکثر شیر بر سر خرما خورد.
مجاعلغتنامه دهخدامجاع . [ م ُج ْ جا ] (ع اِ) آش تنک که از آب و آرد ترتیب دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آش اوماج و آشی که از آب و آرد ترتیب دهند. (ناظم الاطب
مجاعةلغتنامه دهخدامجاعة. [ م ُ ع َ ] (ع اِ) پس مانده ٔ خرما و شیر با هم آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مجاعتلغتنامه دهخدامجاعت . [ م َ ع َ ] (ع اِمص ) گرسنگی . (غیاث ). مجاعة : آتش مجاعت چون بر افروزد دیار قناعت رابسوزد. (مقامات حمیدی ). در مجاعت بادروزه با قناعت دریوزه نتوان ساخت
مجاعلةلغتنامه دهخدامجاعلة. [ م ُ ع َ ل َ ] (ع مص ) پاره دادن . (منتهی الارب ). رشوه و پاره دادن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).