مثقللغتنامه دهخدامثقل . [ م ُ ث َق ْ ق َ ] (ع ص ) سنگین بار و گران سنگ گردانیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گران شده . گرانبار شده . سنگین شده . (یاددا
مثقللغتنامه دهخدامثقل . [ م ُ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص ) گران سنگ گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه بار را سنگین می کند و گران سنگ می گرداند. (ناظم الاطبا
مثقللغتنامه دهخدامثقل . [ م ُ ق َ ] (ع ص ) گرانبار شده از وام و قرض . (ناظم الاطباء). || گرانبار شده از مرض . (از ذیل اقرب الموارد). || گرانبار شده . سنگین بار شده : مثقلان خاک
مثقللغتنامه دهخدامثقل . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) ستور آهسته رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || امراءة مثقل ؛ زنی که گران و ظاهر شود آبستنی او. (از منتهی الارب ) (آنندراج
مصقللغتنامه دهخدامصقل . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) مصقع. خطیب بلیغ. مقلوب مصلق است . (ناظم الاطباء). خطیب بلیغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مصلق و مصقع شود.
مصقللغتنامه دهخدامصقل . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) ابزاری که بدان جلا می دهند و صیقل می زنند و زنگ چیزی را می زدایند، و بزداغ نیز گویند. سو. (ناظم الاطباء). سوهان . مهره . ج ، مصاقل . (
مصقللغتنامه دهخدامصقل . [ م ُ ص َق ْ ق َ ] (از ع ، ص ) مهره زده . صیقل یافته . صیقلی . صیقل داده شده . در تابناکی و جلا همانند آینه شده : بفرمود تا خانه ٔ مکعب مسطح بنا کردند و
مُثْقَلَةٌفرهنگ واژگان قرآنسنگین بار (اسم مفعول از مصدر اِثقال (باب افعال )به معناي تحميل ثقل و سنگینی )
مُّثْقَلُونَفرهنگ واژگان قرآنسنگین باران (جمع اسم مفعول از مصدر اِثقال (باب افعال )به معناي تحميل ثقل و سنگینی ، و کنايه است از مشقت ومعناي عبارت "أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِّن مَّغْ
مثقلةلغتنامه دهخدامثقلة. [ م ُ ث َق ْ ق َ ل َ ] (ع اِ) سنگ ِ فرش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سنگی که بر فرش گذارند استواری را. (ازلسان العرب ). || (ص ) ارض مثقله
مثقلةلغتنامه دهخدامثقلة. [ م ُ ق ِ ل َ ] (ع ص ) زن گران از بار پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن آبستن سنگین گشته . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
مُّثْقَلُونَفرهنگ واژگان قرآنسنگین باران (جمع اسم مفعول از مصدر اِثقال (باب افعال )به معناي تحميل ثقل و سنگینی ، و کنايه است از مشقت ومعناي عبارت "أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِّن مَّغْ
مثقلةلغتنامه دهخدامثقلة. [ م ُ ث َق ْ ق َ ل َ ] (ع اِ) سنگ ِ فرش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سنگی که بر فرش گذارند استواری را. (ازلسان العرب ). || (ص ) ارض مثقله
مثقلةلغتنامه دهخدامثقلة. [ م ُ ق ِ ل َ ] (ع ص ) زن گران از بار پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن آبستن سنگین گشته . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
خدیجهلغتنامه دهخداخدیجه . [ خ َ ج َ ] (اِخ ) بنت مأمون عباسی از فصحای شاعران بود. وقتی جاریه ای مغنیه مسماة به شاریة ابیات ذیل که از نتایج افکار مشارالیهاست در مجلس متوکل عباسی
الغتنامه دهخداا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گر