مثقفلغتنامه دهخدامثقف . [ م ُ ث َق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) نیزه ٔ راست کرده . (مهذب الاسماء).نیزه در عرف شعرا. مُثَقَّفَة. (از اقرب الموارد).
مثقفلغتنامه دهخدامثقف . [ م ُ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص ) آنکه نیزه راست کند. (مهذب الاسماء). آنکه راست کند نیزه را به ثِقاف و ثقاف آنچه نیزه و تیر را به وی راست کنند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مثقفدیکشنری عربی به فارسیکتابي , غير متداول , لفظ قلم , پرورده , تربيت شده , مهذب , تحصيل کرده , باسواد , اديب
متکیفلغتنامه دهخدامتکیف . [ م ُ ت َ ک َی ْ ی ِ ] (ع ص ) بیان شده و موصوف در هیئت و کیفیت و دارای کیفیت و چگونگی . (ناظم الاطباء). || دارای کیفیت و مستی و نشئه . (ناظم الاطباء). || کسی که عیب میکند و سرزنش می زند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تکیف شود.
متکیففرهنگ فارسی معین(مُ تَ کَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پذیرندة کیفیتی . 2 - در فارسی کیف برنده ، نشأه برنده ؛ ج . متکیفین .