مثطلغتنامه دهخدامثط. [ م َ ] (ع مص ) به دست سپوختن چیزی را بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مستفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرخوش، نشئه، نشئهناک، میزده، شرابزده، ملنگ، کیفور ۲. خمار، خمارین، خمارآلود، خمارآلوده، مخمور ۳. خراب، طافح ۴. مدهوش، لایعقل ۵. بیخود، بیخویشتن، از خودبیخود،
مستدیکشنری فارسی به انگلیسیbacchanal, besotted, drunk, drunken, inebriate, groggy, inebriated, juiced, sottish
مثطعلغتنامه دهخدامثطع. [ م ُ ث َطْ طِ ] (ع ص ) شکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که می شکند. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به تثطیع شود.
مثطعلغتنامه دهخدامثطع. [ م ُ ث َطْ طِ ] (ع ص ) شکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که می شکند. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به تثطیع شود.
دستلغتنامه دهخدادست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان