مثرثرلغتنامه دهخدامثرثر. [ م ُ ث َ ث ِ ] (ع ص ) بسیار خورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بسیارخوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیار گوینده و بیهوده به تکرار حرف زن
leaveدیکشنری انگلیسی به فارسیترک کردن، مرخصی، اجازه، اذن، رخصت، گذاشتن، رها کردن، رفتن، رهسپار شدن، عزیمت کردن، باقی گذاردن، ول کردن، دست کشیدن از، عازم شدن، برگ دادن، متارکه کردن، شدن
مثرثرلغتنامه دهخدامثرثر. [ م ُ ث َ ث ِ ] (ع ص ) بسیار خورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بسیارخوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیار گوینده و بیهوده به تکرار حرف زن
مثمرلغتنامه دهخدامثمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).- العقل المثمر ؛ عقل مو