مقشقشلغتنامه دهخدامقشقش . [ م ُ ق َ ق ِ ] (ع ص ) به شده از خارش و گر و سرخجه و چیچک . || آن که از این جای و آن جای می خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقشیش شود.
مقشقشلغتنامه دهخدامقشقش . [ م ُ ق َ ق ِ ] (ع ص ) به شده از خارش و گر و سرخجه و چیچک . || آن که از این جای و آن جای می خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقشیش شود.
سنکلغتنامه دهخداسنک . [ س ِ ن ِ ] (اِخ ) فیلسوف روم و از مستشاران معاصر نرون قیصر روم و آموزگار وی بود و بعد بحکم وی خودکشی کرد. (ایران باستان ج 3 ص 2431 و 2458). سنک یا سنکای
بتکوبلغتنامه دهخدابتکوب . [ ب َ ] (اِ) ریچالی است که از گوزمغز و سیر و ماست و شبت سازند و خورند. (انجمن آرای ناصری ) (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریچالی است که از
کاتب السلطانلغتنامه دهخداکاتب السلطان . [ ت ِ بُس ْ س ُ ] (اِخ ) میرعلی هروی مشهدی . عباس اقبال آشتیانی در مجله ٔ یادگار نویسد: به تصدیق خبرگان فن یکی از بزرگترین استادان خط نستعلیق میر