متحمسدیکشنری عربی به فارسیگرم , سوزان , تند و تيز , مشتاق , علا قه مند , فراوان , پرپشت , فيض بخش , پربرکت , تيزکردن , شديدبودن , شديدکردن , نوحه سرايي کردن , تيز , پرزور , تند , حاد , ش
متحبسلغتنامه دهخدامتحبس . [ م ُ ت َ ح َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خود را دربند دارنده . (آنندراج ). خودرا بازداشته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحبس شود.
متحدسلغتنامه دهخدامتحدس . [ م ُ ت َ ح َدْ دِ ] (ع ص ) تفحص اخبار کننده . (آنندراج ). پرسنده و تفحص کننده و جستجو نماینده . (از ناظم الاطباء). و رجوع به تحدس شود.
متحرسلغتنامه دهخدامتحرس . [ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ع ص ) خود را پاس دارنده . (آنندراج ). آگاه و هوشیار و خبردار و عاقبت اندیش و دوراندیش . (ناظم الاطباء). || پرهیزگار. (ناظم الاطباء