متکیفلغتنامه دهخدامتکیف . [ م ُ ت َ ک َی ْ ی ِ ] (ع ص ) بیان شده و موصوف در هیئت و کیفیت و دارای کیفیت و چگونگی . (ناظم الاطباء). || دارای کیفیت و مستی و نشئه . (ناظم الاطباء). |
متکیففرهنگ انتشارات معین(مُ تَ کَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پذیرندة کیفیتی . 2 - در فارسی کیف برنده ، نشأه برنده ؛ ج . متکیفین .
تریاک رسیدنلغتنامه دهخداتریاک رسیدن .[ ت َ / ت ِرْ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) متکیف شدن به تریاک . (آنندراج ). سرایت کردن نشأه ٔ تریاک در کسی .
خاستلغتنامه دهخداخاست . (مص مرخم ) بهمرسیدن . پیدا شدن . آمدن . (آنندراج ) : مرا هوس بازرگانی خاست بسبب تماشای دریا. (مجمل التواریخ و القصص ). || بلند شدن . مقابل نشستن . قیام ک
فعللغتنامه دهخدافعل . [ ف ِ ] (ع اِ) حرکت مردم . (منتهی الارب ). اسم حدث و آن کنایت از حرکت انسان است . (از اقرب الموارد). کردار یا کنایت از عملی است متعدی . ج ، فِعال . (منتهی