متیاسرلغتنامه دهخدامتیاسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص )آن که گوشت جزور را بهره میکند و تقسیم میکند. || آن که به چپ میگردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به
متأسرلغتنامه دهخدامتأسر. [ م ُ ت َ ءَس ْ س ِ ] (ع ص ) بهانه کننده . (آنندراج ). کسی که بهانه می جوید. (ناظم الاطباء). || درنگ نماینده . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ت
متجاسرفرهنگ مترادف و متضادجسور، خودسر، بیپروا، درازدست، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش، متجاوز، متعدی، متمرد، معتد، نافرمان، یاغی ≠ مطیع
متجاسر شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. جسارت ورزیدن، گستاخ شدن، جسور شدن، متمرد شدن ۲. گردنکشی کردن، عاصی شدن، بیپروایی کردن
متأسرلغتنامه دهخدامتأسر. [ م ُ ت َ ءَس ْ س ِ ] (ع ص ) بهانه کننده . (آنندراج ). کسی که بهانه می جوید. (ناظم الاطباء). || درنگ نماینده . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ت
متجاسرلغتنامه دهخدامتجاسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) گردن کش و سربلند و دلیر شونده . (آنندراج ). دلیر و شجاع و بهادر و بی باک . مأخوذاز تازی ، جسور و بی باک و گستاخ در هر کاری . (نا
متجاسرةلغتنامه دهخدامتجاسرة. [ م ُ ت َ س ِ رَ ] (ع ص ) ناقة متجاسرة؛ ماده شتر دلاور درگذرنده و پیشی گیرنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به متجاسر و تجاسر شود.
متعاسرلغتنامه دهخدامتعاسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) سخت استوار گردنده و دشوارشونده و با هم دشواری کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دشوار و مشکل و سخت استوار و