متوفیلغتنامه دهخدامتوفی . [ م ُ ت َ وَف ْ فی ] (ع ص ) میراننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : اذ قال اﷲ یا عیسی انی متوفیک و رافعک اِلَی َّ. (قرآن 55/3). || ت
متوفیلغتنامه دهخدامتوفی . [ م ُ ت َ وَف ْفا ] (ع ص ) وفات یافته شده . اسم مفعول از توفی که از باب تفعل است . (غیاث ) (آنندراج ). فوت شده و میرانده شده . مرحوم و مغفور و مرده و فو
متوفیاتلغتنامه دهخدامتوفیات . [ م ُ ت َ وَف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) کسانی که فوت شده و مرده اند. (ناظم الاطباء).
متوفیاتلغتنامه دهخدامتوفیات . [ م ُ ت َ وَف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) کسانی که فوت شده و مرده اند. (ناظم الاطباء).
آیین آمرزشfunerary cult, burial cultواژههای مصوب فرهنگستانمراسمی که بستگان متوفی با حضور روحانیان، ضمن تقدیم نثارها، برای شادی روح درگذشته در مقبرۀ وی به جای میآوردند
غزاللغتنامه دهخداغزال .[ غ َزْ زا ] (اِخ ) فاسی اندلسی (متوفی به سال 1777م ). کنیه ٔ او ابوالعباس و متصدی مخزن محرمانه در «مغرب » بود. او را به سوی کارلوس پادشاه اسپانیا فرستادن