متوزعلغتنامه دهخدامتوزع . [ م ُ ت َ وَزْ زِ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان . (غیاث ) (آنندراج ) : خاطر عاطر پادشاه از آن هاجم ناگاه و ناجم نااندیشیده متشوش و متوزع شد. (المضاف الی بدا
متوضاءلغتنامه دهخدامتوضاء. [ م ُ ت َ وَض ْ ض َءْ ] (ع اِ) محلی که درآن قبل از نماز شستشو میکنند و دست نماز می گیرند. (ناظم الاطباء). جای وضو گرفتن و دست و روی شستن : بر دیوار جنوب
متوضاءلغتنامه دهخدامتوضاء. [ م ُ ت َ وَض ْ ض َءْ ] (ع اِ) محلی که درآن قبل از نماز شستشو میکنند و دست نماز می گیرند. (ناظم الاطباء). جای وضو گرفتن و دست و روی شستن : بر دیوار جنوب
تذولغتنامه دهخداتذو.[ ت َ ذَ / ذُو ] (اِ) جانوریست سرخ رنگ و پَردار که بیشتر در حمامها و متوضا میباشد و او را بعربی ابن وردان گویند. (برهان ) (آنندراج ). ابن وردان ، که جانوریس
آنشتنگاهلغتنامه دهخداآنشتنگاه . [ ن ِ ت َ ] (اِ مرکب ) بضبط صحاح الفرس ، خلاخانه .متوضّا. مَبرز. رجوع به آبشتنگاه و آپشتنگاه شود.
خلاءلغتنامه دهخداخلاء. [ خ َ ] (ع اِ) آب دست جای . متوضاء. کنیف . مبرز. مستراح . (یادداشت بخط مؤلف ).