متودلغتنامه دهخدامتود. [ م ُ ] (ع مص ) (از «م ت د») مقیم گردیدن در جایی . (آنندراج ). متدبالمکان متوداً؛ مقیم گردید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متوددلغتنامه دهخدامتودد.[ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) دوست دارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهربان و با محبت .(ناظم الاطباء) : مردی بود متمیز و متودد. (المضا
متودرلغتنامه دهخدامتودر. [ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) به اسراف رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). مبذر و مسرف مال . (ناظم الاطباء). || به کار دشوار درافتاده . (
متودسلغتنامه دهخدامتودس . [ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) کسی که ستور را در گیاه وداس بچراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تودس شود. || پوشیده از سبزه . (ناظم الاطباء)
متودعلغتنامه دهخدامتودع . [ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) ملایم و سلیم و نرم دل و آرام . (ناظم الاطباء). و رجوع به تودع شود. || دردگین یکی از اعضاء. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متودفلغتنامه دهخدامتودف . [ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) بز کوهی که بر سر کوه برآید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بز در سر کوه برآمده . (ناظم الاطباء). || کاوش کنن
متوددلغتنامه دهخدامتودد.[ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) دوست دارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهربان و با محبت .(ناظم الاطباء) : مردی بود متمیز و متودد. (المضا
متودرلغتنامه دهخدامتودر. [ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) به اسراف رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). مبذر و مسرف مال . (ناظم الاطباء). || به کار دشوار درافتاده . (
متودسلغتنامه دهخدامتودس . [ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) کسی که ستور را در گیاه وداس بچراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تودس شود. || پوشیده از سبزه . (ناظم الاطباء)
متودعلغتنامه دهخدامتودع . [ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) ملایم و سلیم و نرم دل و آرام . (ناظم الاطباء). و رجوع به تودع شود. || دردگین یکی از اعضاء. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متودفلغتنامه دهخدامتودف . [ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) بز کوهی که بر سر کوه برآید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بز در سر کوه برآمده . (ناظم الاطباء). || کاوش کنن