متنبهلغتنامه دهخدامتنبه . [ م ُت َ ن َب ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) خبردار و آگاه . (غیاث ). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب
بیدار کردنلغتنامه دهخدابیدار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از خواب برخیزانیدن . (ناظم الاطباء). بعث . (ترجمان القرآن ). از خواب برانگیختن . از خواب برکردن . ایقاظ. تیقظ. (یادداشت مؤلف
حالی کردنلغتنامه دهخداحالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، تلقین کردن . افهام . فهمانیدن . ملتفت کردن . نیک فهمانیدن . تفهیم . دریاباندن . منکشف کردن . مکشوف کردن . فهما
warnsدیکشنری انگلیسی به فارسیهشدار می دهد، هشدار دادن، متنبه کردن، اخطار کردن به، تذکر دادن، اگاه کردن، خبر دادن
warnedدیکشنری انگلیسی به فارسیهشدار داد، هشدار دادن، متنبه کردن، اخطار کردن به، تذکر دادن، اگاه کردن، خبر دادن