متمکثلغتنامه دهخدامتمکث . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . || چشم دارنده در کاری . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمکث شود.
متمکنفرهنگ مترادف و متضاد۱. توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ≠ مفلس، ندار ۲. ثابت، جایگزین، جایگیر، مقیم ۳. دارایامکان، توانا، قادر
متمکن شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ثروتمندشدن، دارا شدن، توانگر شدن ۲. مستقر شدن، جای گرفتن ۳. مقیم شدن، متمکن ماندن ۴. توانمند شدن
متکثرلغتنامه دهخدامتکثر. [ م ُ ت َ ک َث ْ ث ِ ] (ع ص ) افزوده ومتزاید. (ناظم الاطباء). بسیار. (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) : پس اگر چنین نیست ، و هر صفتی را بذات خویش معنی
متکثرةلغتنامه دهخدامتکثرة. [ م ُ ت َ ک َث ْ ث ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث متکثر. بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
متکثملغتنامه دهخدامتکثم . [ م ُ ت َ ک َث ْ ث ِ ] (ع ص ) سرگشته . (آنندراج ). ساکت و خاموش با سرگردانی . || خمیده و دوتا شده . || پوشیده و پنهان . || متوقف ودرنگ کرده . (ناظم الاط