متمولفرهنگ مترادف و متضاداعتباردار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، مستغنی، معتبر ≠ فقیر
مطموللغتنامه دهخدامطمول . [ م َ ] (ع ص ) نان فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نان پهن شده با مطملة. (از اقرب الموارد). و رجوع به مطملة شود. || تیر آلوده به خون . (منتهی الار
چیزدارلغتنامه دهخداچیزدار. (نف مرکب ) متمول . غنی . مالدار. توانگر. (یادداشت مؤلف ). ثروتمند. ملی . دارا.
بایسارلغتنامه دهخدابایسار. [ ی َ ] (ص مرکب ) متمول . ثروتمند : رعیت از تو چو بایسار شوداز برای تو جان سپار شودچون نیابد یسار بگریزدبا عدوی تو بر بیامیزد. سنائی .و رجوع به یسار شود