متمعرلغتنامه دهخدامتمعر. [ م ُ ت َ م َع ْ ع ِ ] (ع ص ) رنگ روی که برگردد از خشم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). روی از خشم برگردیده رنگ . (ناظم الاطباء). || موی
متمارلغتنامه دهخدامتمار. [ م ُ ت َ مارر ] (ع ص ) کشتی گرفته . (ناظم الاطباء)؛ هما متماران ؛ یعنی آن دو با یکدیگر کشتی میگیرند. (از اقرب الموارد).
متمئرلغتنامه دهخدامتمئر. [ م ُ م َ ءِرر ] (ع ص ، اِ) (از «ت م ر») نره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازمحیطالمحیط). نره ٔ سخت و نره ٔ سخت نعوظ. (ناظم الاطباء). || کلاکموش سخت . (من
مطمارلغتنامه دهخدامطمار. [ م ِ ] (ع اِ) رشته ٔ بنایان که بدان اندازه کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریسمان کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ||
متمرکزفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ مَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - در مرکز جای گیرنده . 2 - فراهم آمده و جمع شده در یک نظام . 3 - متوجه و معطوف ، دارای تمرکز.