متمظعلغتنامه دهخدامتمظع. [ م ُ ت َ م َظْ ظِ ] (ع ص ) سایه که جای به جای رود. (آنندراج ). حرکت کننده ٔ در سایه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || لیسنده . || کسی که درنگی میکن
متمزعلغتنامه دهخدامتمزع . [ م ُ ت َ م َزْ زِ ] (ع ص ) پاره پاره و بخش بخش . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکافنده . (ناظم الاطباء). || درنده از خشم . (ناظم ا
متمتعفرهنگ مترادف و متضادبرخوردار، بهرهور، بهرهمند، حظیظ، رستیخوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع ≠ بینصیب، محروم
متمتع شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برخوردار شدن، بهرهور شدن، تمتع یافتن، منتفع شدن، بهرهمند شدن ۲. کامران شدن، کامیاب گشتن
متفظعلغتنامه دهخدامتفظع. [ م ُ ت َ ف َظْ ظِ ] (ع ص ) کار زشت .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کار زشت و شرم آور. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفظع شود.
متفظعلغتنامه دهخدامتفظع. [ م ُ ت َ ف َظْ ظِ ] (ع ص ) کار زشت .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کار زشت و شرم آور. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفظع شود.
متمتعلغتنامه دهخدامتمتع. [ م ُ ت َ م َت ْ ت ِ ] (ع ص ) برخورداری یابنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که برخورداری می یابد. (ناظم الاطباء). برخوردار از چیزی و کامران و مسرو
متمتعةلغتنامه دهخدامتمتعة. [ م ُ ت َ م َت ْ ت ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث متمتع، عمره گذراننده : چون زن در مکه شود و متمتعه باشد. (ترجمه النهایه ٔطوسی چ سبزواری ج 1 ص 183). و رجوع به متم
متمعطلغتنامه دهخدامتمعط.[ م ُ ت َ م َع ْ ع ِ ] (ع ص ) برافتاده موی از بیماری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . کچل شده از بیماری . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمعط
متمرعلغتنامه دهخدامتمرع . [ م ُ ت َ م َرْ رِ ] (ع ص ) شتابنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جلد و شتاب . (ناظم الاطباء). || جوینده ٔ چراگاه . || کسی که بینی و