متمسکلغتنامه دهخدامتمسک . [ م ُ ت َ م َس ْ س ِ ] (اِخ ) لقب محمدثامن ، پانزدهمین از ملوک بنی نصر غرناطه . رجوع به محمدثامن ملقب به متمسک شود.
متمسکلغتنامه دهخدامتمسک . [ م ُ ت َ م َس ْ س ِ] (ع ص ) چنگ درزننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : به حبل تقوی و یقین و عروة وثقی دین متمسک و معتصم بوده است . (سندبادنامه ص 216). امیرنصر به مذهب امام اب
متمشقلغتنامه دهخدامتمشق . [ م ُ ت َ م َش ْ ش ِ ] (ع ص ) جامه که پاره شود. (آنندراج ). جامه ٔ پاره و دریده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شب که آخر گردد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). شب به آخر رسیده . (ناظم الاطباء). || پوست برکنده و برهنه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الار
متماشقلغتنامه دهخدامتماشق . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) با هم کشنده گوشت را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماشق شود. || کشنده به این طرف و آن طرف . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متماسکلغتنامه دهخدامتماسک . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماسک شود. || توانا و قادر. || سخت گیرنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
hang onدیکشنری انگلیسی به فارسیصبر کن، ثابت قدم بودن، ادامه دادن، سماجت ورزیدن، دوام داشتن، متمسک شدن
حنیففرهنگ فارسی عمید۱. راست؛ مستقیم.۲. ثابت و پایدار در دین.۳. کسی که متمسک به دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد.
تشبثفرهنگ مترادف و متضاد۱. آویختگی، آویزش، تمسک، توسل، چنگزنی، دستاویزسازی ۲. درآویختن، چنگ زدن، متشبث شدن، دستاویزقرار دادن، متمسک شدن، متوسل شدن
میانجیگرانهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) میانجیگرانه، معالواسطه، باواسطه، شفاعتآمیز، صلح دهنده متمسک، متوسل