متلبطلغتنامه دهخدامتلبط. [ م ُ ت َ ل َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خفته . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ). || بر خاک غلطنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بر خاک غلطنده .
متأبطلغتنامه دهخدامتأبط. [ م ُ ت َ ءَب ْ ب ِ ] (ع ص ) آن که درآورد چادر زیر دست راست و اندازد آن را بر دوش چپ . (آنندراج ). آن که درمی آورد چادر و عبا و یا جامه ٔ دیگر را از زیر
متلاطمفرهنگ مترادف و متضاد۱. طوفانی، متموج ۲. آشفته، آشوبناک، ناآرام ۳. آشوبزده، بحرانزده، بحرانی، مغشوش ≠ آرام، امن
متلاطم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرجوشوخروش شدن، پرموج شدن، متموجشدن ۲. آشفتن، آشفته شدن ۳. ناآرام شدن، آشوبناک شدن، آشوبزده شدن، بحرانزدهگشتن
متلاطم کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. طوفانی کردن، متموج کردن، پرموج کردن، مواج کردن ۲. آشفته کردن، مغشوش کردن ۳. ناآرام کردن، بحرانی کردن، آشوبناک کردن، بهآشوب کشاندن
متأبطلغتنامه دهخدامتأبط. [ م ُ ت َ ءَب ْ ب ِ ] (ع ص ) آن که درآورد چادر زیر دست راست و اندازد آن را بر دوش چپ . (آنندراج ). آن که درمی آورد چادر و عبا و یا جامه ٔ دیگر را از زیر
متبطبطةلغتنامه دهخدامتبطبطة. [ م ُ ت َ ب َ ب ِ طَ ] (ع ص ) ارض متبطبطة؛ زمین بعید و دور. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
متبطحلغتنامه دهخدامتبطح . [ م ُ ت َ ب َطْ طِ ] (ع ص ) میدان وسیع و گشاد. || آب پراکنده و پهن شده در دشت . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبطح شود.