متقیظلغتنامه دهخدامتقیظ. [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آن که در تابستان اقامت کند در جایی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که میگذراند تابستان را. (ناظم الاطباء)
متغیظلغتنامه دهخدامتغیظ. [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) به خشم شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خشمناک . (ناظم الاطباء). || نیمروز سخت گرم . (ناظم الاطباء)
متقیضلغتنامه دهخدامتقیض . [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) دیوار ویران و افتنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیوار افتاده ٔ ویران شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ت
متقیفرهنگ مترادف و متضادپاکدامن، پرواپیشه، پروادار، خویشتندار، پرهیزگار، تقواپیشه، خداترس، زاهد، مومن، متورع ≠ فاسق، ناپرهیزگار، نامتقی
متفیظلغتنامه دهخدامتفیظ. [ م ُ ت َ ف َی ْ ی ِ ] (ع ص )جان دهنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). کسی که نثار میکند جان خود را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آراسته شونده و آراسته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آراسته وزینت داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ ج
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُت ْ ت َ ] (ع ص ، اِ) جمع عربی متقی در حالت نصبی و جری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صادقین و فا طلب از قانتین ادب وز متقین حیا وز مستغفرین بیا