متقاعدفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازنشسته، خانهنشین، وظیفهبگیر، وظیفهخور ≠ شاغل ۲. نامتقاعد ۳. راضی، قانع، مجاب ≠ ناراضی
متقاعدلغتنامه دهخدامتقاعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) فرهنگستان ایران «بازنشسته » را بجای این کلمه پذیرفته است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و بازنشسته و بازنشستگی شود.- متقاع
متقاعد شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بازنشست شدن، بازنشسته شدن ≠ شاغلبودن ۲. از کار کنارهگیری کردن ۳. راضی شدن، قانع شدن، مجاب شدن ۴. پذیرفتن، قبول کردن ≠ رد کردن، نپذیرفتن
persuasionsدیکشنری انگلیسی به فارسیمتقاعد کردن، ترغیب، اجبار، تشویق، متقاعد سازی، تحریک، اطمینان، قسم، عقیده دینی، نوع، نظریه یا عقیده از روی اطمینان